محمود پدیدار



گاهی وقتا از اینده خبر داری ، می دونی قراره چی بشه و وخامت قضیه رو تا اخرش محاسبه می کنی ، ولی مثل این که دست تو نیست اتفاقی که قراره بیفته باید بیفته 

الان دو هفتست با این که می دونم اگر این کار انجام بشه تو اینده فاجعه به بار میاد و همش اینو بهشون هشدار می دم و تمام تلاشم رو می کنم که این اتفاق نیفته ولی مثل این که دست من نیست وباید این اتفاق بیفته 


امروز با یه روحیه خاصی وارد یه مغازه ای شدم و شروع به توضیح دادن مزایای بیمه کردم 

من : اقا پلاسکو رو یادتون هست چه بلایی سرشون اومد، اگه بیمه داشتن خیلی به نفعشون بود

یکی از مشتریای اون مغازه یه نگاهی به من کرد و گفت چشمای من رو نگاه کن

من : خوب 

مشتری : می بینی یکیش با اون یکی فرق می کنه

من : اره چشم چپتون مردمکش یه مقدار کم رنگ تر هستش و به ابی می زنه ولی چشم راستتون میشی هستش

مشتری : تا حالا هم چین چشمی دیدی 

من : نه 

مشتری : می دونی چرا این جور شده 

من : مادرزاددیه؟

مشتری : نه عزیزم ، سه سال پیش وقتی داشتم جوشکاری می کردم یه براده اهن پرید تو چشمم و چشمم عفونت کرد ، شصت میلیون تومن خرج کردم ، بیمه یه قرونم بهم نداد

همین که داشت اینا رو تعریف می کرد یکی از مشتری ها هم تازه ذهنش شروع به کار کردن کرد و هر چی خاطرات بیمه از همسایه ها و اشنا و فامیل داشت یادش اومد و شروع کرد به تعریف کردن که ای ال شد و بل شدو هیچی ندادن و   

من موندم و یه عالمه ادم شاکی از بیمه . دیگه جایی واسه بازاریابی بیمه نمونده بود ناچار  شدم باهاشون قاطی بشم و من هم تمام حرفاشون رو تایید کنم . البته حق داشتن خوب تو کشور ما بیمه ان چنان که باید حوادث رو به صورت کامل پوشش نمی ده ولی خوب من تقصیری نداشتم .


 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها